سروده ای از سروده های دست خوبم حاج آقا خسروی انتخاب کردم که بسیار زیباست. در این ایام عزیزم تقدیم شما می کنم.
برای بخت سیاهم ستاره کافی نیست
به پای ناله عاشق شراره کافی نیست
تفألی زده ام بر کتاب و میبینم
اگرچه خوب ولی استخاره کافی نیست
چگونه وصف کنم آن نگاه را؟هرگز!
برای چشم خمار استعاره کافی نیست
ستاده ام که ببینم چه دلبری دارم
نشسته ام که بیایی! نظاره کافی نیست
هزار باره برایت هزاره میگیرم
کم است گرچه به یادت هزاره کافی نیست
بگیر دست مرا و ببر به همراهت
خدای خوانده و"نایب زیاره" کافی نیست
میان لجه خون دست و پا زدن!هیهات
که لازمست ولی راه چاره کافی نیست
ز ما گذشت ولی دل مزن به دریا باز
برای شیشه دل، سنگ خاره کافی نیست؟
بیازمودم و دیدم که حرف حق تلخست
بگویمت که بدانی اشاره کافی نیست
نشان عشق چه داری؟ که در مسیر طلب
قبای مندرس و پاره پاره کافی نیست
بیار معجزه ای تا که باورت دارم
در این زمانه که حتی دوباره کافی نیست
تو خود ببین که چه حالی ز دوریت دارم
مگر به مذهب رندان اماره کافی نیست!؟
حبیب!درد نهان به که یار خواهد گفت:
نهاد عشق تورا این گزاره کافی نیست